میثم شمس آرا

رشد فردی توسعه کسب و کار ذهن

میثم شمس آرا

رشد فردی توسعه کسب و کار ذهن

میثم شمس آرا

مربی رشد و توسعه فردی و کسب و کار
من اینجام و کمکت می کنم کسب و کار خودت را رونق بدی
عزت نفس و اعتماد بنفس خودت رو بالا ببری و خجالت نکشی
شاگرد استاد هدایت محمودی


توهمات من

 یکی از بزرگ‌ترین مشکلات من در زندگی توهماتم بود. یعنی چی؟ فکر و خیال‌هایی که دائماً وارد ذهن من می‌شد و به من می‌گفت که این کار را بکن، این کار را نکن. تو برای این کار خوبی، برای این کار بدی و تو می‌توانی فلان کار را بکنی ، نمی‌توانی فلان کار را انجام بدی و ... .

 این فکر و خیالاتی که هر روز بیشتر می‌شد و من را دیوانه می‌کرد.

من اصلاً نمی‌دانستم که این چیزها از کجا می‌آید و چرا اصلاً من به این چیزها فکر می‌کنم.

خوب وقتی‌که می‌خواستم کاری را انجام بدهم، نگاه می‌کردم می‌دیدم که اصلاً کار سختی نیست و من که می‌توانم انجامش بدهم ولی چرا انجام نمی‌دادم و فقط بهانه می‌آوردم و از زیر کار درمی‌رفتم؟!!

چرا از کاه برای خودم کوه می‌ساختم؟

چرا فکر می‌کردم که اگر کاری را بخواهم شروع کنم، خراب می‌شود و من توانایی انجام دادنش را ندارم؟

مثلاً وقتی می‌خواستم فوتبال بازی کنم فکر می‌کردم الآن پاهایم می‌شکند یا گل می‌خوریم و تقصیر من می‌شود!

هر وقت می‌خواستم دریا برم بااینکه مدرک غواصی داشتم و کاملاً آموزش‌دیده بودم ولی فکر می‌کردم اگر دریا بروم کوسه می‌آید و من را می‌خورد یا تکه‌تکه می‌شوم!!

بااینکه تا حالا این اتفاق در آن منطقه‌ای که ما زندگی می‌کردیم نیفتاده بود و من انگار دیوانه هستم که این‌جوری فکر می‌کنم.

با ماشین که می‌خواستیم سفر برویم کلاً فکر می‌کردم تصادف می‌کنیم و می‌میریم یا فلج می‌شویم و خلاصه دائماً در عذاب بودم که چرا این افکار به سراغم می‌آید؟

کلی دعا و نذر و نیاز می‌کردیم تا بتوانیم یک کاری را انجام بدهیم. تازه اگر خوب می‌شد می‌گفتیم که کار ما نبود و به خاطر آن دعاها و نذرها بود و من که توانایی این را ندارم که یک کار را درست انجام بدهم.

تا اینکه بعد از آموزش‌هایی که از استاد عزیزم آقای هدایت محمودی دیدم فهمیدم که همه این‌ها توهمات موجود در ذهن من هست که همه‌اش را از محیط اطرافم دریافت کردم و هیچ ربطی به من ندارد.

تازه متوجه شدم که هر اطلاعاتی که وارد ذهن من می‌شود و من آن‌ها را باور می‌کنم بلافاصله ذهن من آن را مال خودش می‌داند و فکر می‌کند که اگر برخلاف آن عمل کند می‌میرد.

 برای همین، تمام تلاشش را می‌کند که به من بفهماند که این اطلاعات درسته.

حالا هی من را می‌ترساند که این کار را نکن و اگر این کار را بکنی می‌میری و دیگر کسی تو را دوست ندارد.

فوتبال می‌روی، گل می‌خورید و تو مقصر هستی و دوستانت دیگر با تو بازی نمی‌کنند؛ تو تنها می‌شوی و تنهایی خیلی بده، نرو.

اگر شغل جدید می‌خواستم بزنم چون شنیده بودم و باور کرده بودم که بازار خرابه و بازاری‌ها گرگ هستند و همه‌چیز رانت و مافیا دارد؛ تو نمی‌توانی با بقیه رقابت کنی و ورشکست می‌شوی، پولت را می‌خورند و آبرویت می‌رود و ممکن است چکت برگشت بخورد و ... .

هزارتا از این فکرهای منفی که همه‌شان را من از خانواده و فیلم‌ها و همه آدم‌هایی که با

آن‌ها رفت‌وآمد داشتم یا دیده بودم دریافت کرده بودم به سراغم می‌آمدند، باعث می‌شد که من بترسم، سردرد داشته باشم و حتی مریض بشوم و سراغ آن کار نروم یا نصفه‌نیمه رها می‌کردم و این‌طوری به هیچ‌کدام از خواسته‌هایم نمی‌رسیدم.

از آن بدتر این‌که وقتی چیزی را می‌خواستم و برای رسیدن به آن کاری نمی‌کردم تازه عذاب وجدان هم می‌گرفتم و احساس بی‌لیاقتی و حقارت می‌کردم و بیشتر فکر می‌کردم که آدم بی‌عرضه‌ای هستم.

 برای همین روزبه‌روز افسرده‌تر و تنهاتر می‌شدم و از خودم بیشتر بدم می‌آمد.

ولی بعدازاین که فهمیدم داستان چی هست و چرا من این فکرها را می‌کردم و اصلاً چرا ما این‌گونه فکر می‌کنیم؛ چرا سیستم کنترل‌کننده دارد من را دچار ترس می‌کند اوضاع عوض شد.

من تازه فهمیدم که مکانیزم موفقیت جوی ما انسآن‌ها فرق بین خوب و بد را نمی‌داند و بر اساس اطلاعاتی که دریافت کرده وظیفه دارد که ما را زنده نگه دارد!

ولی این اطلاعات چرا در ذهن من هست؟

چون خودم آن‌ها را وارد ذهنم کردم!

من تمام این اطلاعات را دانسته و ندانسته وارد ذهنم می‌کردم و می‌پذیرفتم که بر اساس این اطلاعات زندگی خودم را باید ادامه بدهم و تنها با این اطلاعات هست که جان من حفظ می‌شود و من نمی‌میرم.

حالا فقط کافی است که اطلاعات ورودی جدید را وارد ذهنم بکنم تا خروجی عوض شود. نکته قابل‌تأمل این هست که به‌جز اطلاعاتی که به صورت ژنتیکی وارد ذهن من شده و اطلاعاتی که در دوران کودکی وارد ذهنم شده در این دو مورد من هیچ‌گونه دخالتی نداشتم و نمی‌توانستم مقاومتی در برابر دریافت آن‌ها بکنم چرا در دوران بزرگ‌سالی اجازه دادم اطلاعات اشتباه از هر جا وارد ذهنم شود؟

این‌یکی از مهم‌ترین چیزهایی بود که در مسیر یادگیری به علت آن پی‌بردم.

 

 

 

 

 

چطور زندگی خودت را می‌توانی تغییر بدهی؟

انسان کیست و چگونه کار میکند؟

پارادایم چیست؟

  باور چیست؟

این آدمک خطی است

تصویرسازی:

برداشت

حافظه

دلیل جویی

دریافت یا حس ششم

اراده

تصمیم چیست؟

 تصمیم یعنی اقدام

منطقه آسایش و رفاه

توهمات من

مشورت‌های غلط

همیشه به‌روز باش!!!

عدم تمرکز

تمرکز یعنی چی؟؟

ترس از دانستن اشتباهاتم

در اصل تعریف یادگیری یعنی تغییر رفتار!

فکر می‌کردم دیر شده

احساس وابستگی

نگرش

ما اینجا هستیم تا یاد بگیریم و به دیگران خدمت کنیم!

هدف‌گذاری

راهکارهای موفقیت

قانون جبران در کسب و کار


کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به آقای میثم شمس آرا می باشد http://meisamshamsara.ir/

 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی